بعد از مدتها من باز اومدم و : سلااااااام
دلم برای وبم و فضاش تنگ شده بود.
از روزی که دیگه نتونستم بیام تا آلان چندتا پست توی ذهنم بوده که پست کنم و نشد
همهاش درگیر بیماری و دکتر و کارهای پیش اومده بودم
اتفاقای خوب افتاد، بد افتاد .. میدونین هم گریه کردم گاهی، هم خوش حال بودم گاهی، زندگی آدمی همینه دیگه
بعضی چیزها باعث میشن از ته دل احساس خوشبختی کنی
و بعضی چیزها ناامید و عصبانی و غمیگنت میکنن
بگذریم
دلم میخواست یه پست بلند و بالا بنویسم ولی خب .. مینویسم تا ببینم کجا قلم ذهنم خشک میشه
کسایی که منو واقعا میشناسن میدونن که شبها زود میخوابم؛ و مسلما صبحها هم زود پامیشم
برای همین بیدار بودنم تا این موقع یکم نرمال نیست و دلیلی داره(به این قضیه قبلنم اشاره کردم..)
دلیل این دفعه اینه که: تمام ذهنم درگیر خواهرمه
دو روز دیگه میره دانشگاه، یه شهر دیگه که نسبتا دوره و دیر به دیر میبینیمش
"در مورد اینکه کجا قراره بره و چی قراره بخونه علاقهای ندارم که صحبت کنم چون زندگی شخصیش رو تا وقتی خودش در موردش حرف نزنه نمیخوام منم حرفی بزنم"
خلاصه که این بچهمون تا آلان مستقل زندگی نکرده و از خانواده جدا نبوده
برای همین موضوعیه که خانواده نیاز داره باهاش کنار بیاد
اینجور موقعها آدم دلنگرانه و حدس بزنین من چی به ذهنم رسید؟
یه برگه برداشتم و احساسات و افکارات و دلنگرانیهامو توش نوشتم و میخوام براش بذارم لای دفترش که با خودش ببره و اونجا ببینه
یه دونه بوک مارک هم با یه نوع پارچۀ خاص هم که بشه روش نقاشی کشید درست کردم "همین چند لحظه پیش" و شخصیت انیمهای مورد علاقهاش رو روش کشیدم"sukuna"
حتما فهمیدین کدوم انیمه رو میگم"jujutsu kaisen"
حقیقتش رو بخواین چند قسمتی ازش دیدم و فقط میتونم بگم: به نظرم اصلا انیمۀ جالبی نیست و چرته.
خب برای همینه که نظرات رو بستم.
خب میگفتم .. به هرحال من دوست ندارم ولی خواهرم که دوست داره. پس امیدوارم ازش خوشش بیاد.
حرف از بستن نظرات شد.
راستشو بخواین از این کار همچنان راضی هستم و احتمالا خواهم بود
صادقانه بگم خیلی از چیزهایی که دوست داشتم توسط همین نظرات به گند کشیده شد
از نظر راجع به آهنگهای مورد علاقهام، چیزهایی که دوست دارم و دوست ندارم، چیزهایی که مینویسم تااا خودم و هر چیزی که مربوط به من میشه
پس لطف کنین همینجور ساکت بمونین
اینطور احساس آرامش میکنم
راستشو بخواین من خیلی تغییرات رو توی این چندسال تجربه کردم
شاید، اون آدمی که فقط تونسته یک جنبه از من رو ببینه یا حتی خودم مجبور بودم به دلایل مربوط به ارتباطم با اون شخص فقط یکسری جنبههام رو نشونش بدم متوجه نشه که من چقدر تغییر کردم ولی
کسی که مدام با همۀ من در ارتباط بوده و ارتباط واقعی گرفته میدونه که چقدر عوض شدم
من حاضرم به خاطر تغییر مثبت در روند زندگیم از خیر چیزهایی که به نظر میرسید دوست داشتم بگذرم
در این راستا لازمه بگم: هرجا تفکر قبیلهای دیدین فرار کنین.
*یکم یکم شروع کردم به تجربۀ چیزهای جدید و متفاوت(لااقل برای خودم، میدونی؟!) از این به بعد دوست دارم اونها رو هم توی وبم بذارم و راجع بهشون بنویسم :))
- روی هم رفته این مدت از زندگیم راضیم(با وجود بیماری لعنتی و شرایط پیش آمده) = آره البته چرا که نه
خب دیگه شب خوش تا فردا